عشق، واژهای شیرین ولی مرموز؛
یهو چشمهات رو باز میکنی و میبینی دنیای تاریکت با روشنایی وصفنشدنی نورانی شده و حس زنده بودن رو بهت میده ولی یک روز همین روشنایی تکراری با درد و غمی بینهایت مزیّن میشه و تو هیچ راهی برای خلاصی از این درد نداری جز لبخند زدنی اجباری.
زمانی که مجبور میشی برای آرامشِ او به تمام غمها لبخندی از جنس درد بزنی تا معشوقت خم به ابرو نیاره یا مجبوری مقابله کنی با تمام سختیها تا عشقت درد نکشه و درست زمانی که حس میکنی شاده نفس عمیقی میکشی و میفهمی تمام زحمتهایی که کشیدی جواب داده و این انگیزهای میشه برای دوباره لبخند زدن از جنس آرامش، آرامشی به نام تو ...
- من به خاطر تو حتی اگه غمگین هم باشم وانمود میکنم خوشحالم تا اون مرواریدها رو توی چشمهای قشنگت نبینم.
_و منم در آغوش میگیرمِت تا غم توی چشمهات و دردِ توی لبخندت رو هرگز نبینم.
- من فقط برای تو لبخندی از جنس آرامش میزنم
_پس منم به خاطر آرامش تو هرگز اشک نمیریزم.
- 𝐀𝐘𝐇𝐀𝐍 .
- جمعه ۴ فروردين ۰۲