یادش بخیر!
ی تایمی کل وقتمو اینجا پر میکردم..با آدمایی که زیادی دوسشون داشتم
و الان...
هیچی جز ی مشت خاطره باقی نمونده.
یادش بخیر!
ی تایمی کل وقتمو اینجا پر میکردم..با آدمایی که زیادی دوسشون داشتم
و الان...
هیچی جز ی مشت خاطره باقی نمونده.
برگشته دوباره؟!
اگه منو میشناسین خوشحال میشم دوباره هم صحبت شیم.
زندگی مثل یک خط کج میمونه، خطی که هر کسی باید ازش عبور کنه، ولی گاهی آدمها این مسیر رو به بهانهی میانبر کجتر میکنن.
مخصوصا توی این دنیا که حتی نمیتونی به سایهات اعتماد کنی و خودت رو تسلیم دیگران بکنی و بدترین اتفاقی که میتونه توی این وضعیت برات بیفته، از دست دادن خوده واقعیته!
آدمها تا وقتی که چیزی برای از دست دادن داشته باشن، بیآزار و بیخطرن.
آروم به زندگیشون ادامه میدن و با کسی کاری ندارن.
اما دقیقا همین دسته از آدمها دقیقا وقتی کسی که براشون ارزش داشته باشه رو از دست بدن، میتونن تبدیل به ماشین کشتار شن!
اصلا مبالغه نمیکنم...
حقیقته.
همیشه یه سوال توی ذهنم بود... اینکه اگه تو رو از دست بدم، چه اتفاقی میفته؟
یعنی ممکنه بعد از یه زمان طولانی، حتی اسمت هم یادم نیاد؟
اصلا امکانش هست آدم خداش رو فراموش کنه؟
حتما خیلی باید درد داشته باشه. نه؟
شبها بوده که به این مسئله فکر کردن و هر بار قلبم رو شکافته.
صریح و واضح بهت بگم... حتی نمیتونم تصورش کنم.
دنیای من توی تو خلاصه شده. پس اگه نباشی، منم نیستم..
_حرف بزنیم؟
عشق، واژهای شیرین ولی مرموز؛
یهو چشمهات رو باز میکنی و میبینی دنیای تاریکت با روشنایی وصفنشدنی نورانی شده و حس زنده بودن رو بهت میده ولی یک روز همین روشنایی تکراری با درد و غمی بینهایت مزیّن میشه و تو هیچ راهی برای خلاصی از این درد نداری جز لبخند زدنی اجباری.
زمانی که مجبور میشی برای آرامشِ او به تمام غمها لبخندی از جنس درد بزنی تا معشوقت خم به ابرو نیاره یا مجبوری مقابله کنی با تمام سختیها تا عشقت درد نکشه و درست زمانی که حس میکنی شاده نفس عمیقی میکشی و میفهمی تمام زحمتهایی که کشیدی جواب داده و این انگیزهای میشه برای دوباره لبخند زدن از جنس آرامش، آرامشی به نام تو ...
- من به خاطر تو حتی اگه غمگین هم باشم وانمود میکنم خوشحالم تا اون مرواریدها رو توی چشمهای قشنگت نبینم.
_و منم در آغوش میگیرمِت تا غم توی چشمهات و دردِ توی لبخندت رو هرگز نبینم.
- من فقط برای تو لبخندی از جنس آرامش میزنم
_پس منم به خاطر آرامش تو هرگز اشک نمیریزم.
آخرین پست سال..
بازم نمیدونم چی بنویسم...شاید چیزایی که تو ذهنمه ربطی ب لبخند؟ نداشته باشن ولی خب
جدا از همه چیز سال خوبی برام نبود و خاطرات خوشی ازش ندارم
شاید تنها نقطه ی مثبتش وجود ی نفر بود...شاید
و کاش میشد با شروع سال جدید همه چیزو فراموش کنم؟ خاطرات تلخی ک امسال داشتم
نمیدونم اتفاقایی ک افتادو بزارم ب حساب تقدیر،کارما،سرنوشت،یا انتخابای خودم..جاست امیدوارم دیگه تکرار نشن برام و حداقل...سال بهتری نسبت ب سالی ک گذشت داشته باشم و تو زندگی تاریکی ک الان دارم ی روشنایی بتونم پیدا کنم :)
پیشاپیش عیدتون مبارک.